جدول جو
جدول جو

معنی هم جواری - جستجوی لغت در جدول جو

هم جواری(هََ جِ / جَ)
همسایگی یا هموطن بودن.
- حسن هم جواری، به صلح و صفا با هم زیستن. رجوع به هم جوار شود
لغت نامه دهخدا
هم جواری
نزدیکی همسایگی همسایگی
تصویری از هم جواری
تصویر هم جواری
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم جوار
تصویر هم جوار
همسایه، آنکه با دیگری در یک منزل یا در خانۀ کنار خانۀ او زندگی می کند، هم جوار
فرهنگ فارسی عمید
(هََ مْ)
برابری. تساوی. استواء. (یادداشت مؤلف) ، هموار بودن یا شدن. یکدستی. برابری سطح قسمتهای مختلف چیزی: اندر کشکاب لزوجتی است با نرمی و لغزانی و پیوستگی یعنی همواری قوام. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، مناسبت. با خواست کسی جور آمدن. موافقت:
هموار کرد خواهی گیتی را؟
گیتی است کی پذیرد همواری ؟
رودکی.
چیزی که تو پنداری در حضرت و در غربت
کاری که تو اندیشی در کژی و همواری.
منوچهری.
، نرمی و ملایمت:
می کند هموار سوهان تیغ ناهموار را
هرکجا باید درشتی کرد همواری چه سود؟
صائب
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هم وطن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ جِ / جَ)
همسایه و هموطن. (آنندراج). مجاور: ممالک هم جوار، کشورهای همسایه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ ؟)
عقاب. (المرصع) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(هََ خوا / خا)
هم سفره شدن. هم کاسگی. هم نشینی:
کرد با او به خورد هم خوانی
کاین چنین است شرط مهمانی.
نظامی.
به هم خوانی خود کنی سر بلند
که خوان گردد از نازکان ارجمند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هم آواز شدن یا بودن. هم صدا شدن، برابری. هم سنگی:
برون ز حکمت و انواع آن که در هر باب
تو را رسد که کنی با فلک هم آوازی.
ظهیر فاریابی
لغت نامه دهخدا
هموار بودن مسطح بودن، جای هموار و مسطح: این محال بود که از یک طبیعت اندر یک گوهر جای بیغوله آید و جای همواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همجوار
تصویر همجوار
همسایه
فرهنگ لغت هوشیار
بیک شغل اشتغال داشتن هم شغلی، رقیب یکدیگر بودن، شرکت بادیگری در کاری و شغلی. یابه هم کار (همکار) دعوت کردن، از کسی خواستن تا در کاری و شغی شخص را یاری کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم گوهری
تصویر هم گوهری
دارای یک گوهر و ذات بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم آوازی
تصویر هم آوازی
هم صدا بودن، همزبانی . 3 متفق القول بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم خواری
تصویر کم خواری
کم خوردن کم خوراکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم جوار
تصویر هم جوار
نزدیک، همسایه
فرهنگ لغت هوشیار
متعلق بیک قطاربودن، متعلق بیک گله ورمه بودن، بیک خدمت وشغل مشغول بودن، خدمتگزاری نوکری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم کاری
تصویر هم کاری
هم شغلی، شرکت با دیگری در کاری و شغلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم جوار
تصویر هم جوار
((~. جَ))
همسایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم نوازی
تصویر هم نوازی
ارکستر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هم باوری
تصویر هم باوری
اعتماد متقابل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هم خوانی
تصویر هم خوانی
مطابقت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هم خواهی
تصویر هم خواهی
مطالبه
فرهنگ واژه فارسی سره
مجاور، نزدیک، هم دیوار، همسایه، هم مرز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مانند ما، مثل ما
فرهنگ گویش مازندرانی
جمع و جور کردن، مرتب کردن، سرجمع، با همدیگر، دسته جمعی
فرهنگ گویش مازندرانی
شریکی
فرهنگ گویش مازندرانی